روزهای من

میخوام همیشه بخندم

روزهای من

میخوام همیشه بخندم

برای عزیز دلم

به تو احساسی دارم که بی نهایت کمشه

هرجا می رم دل من عشق تو دور و برشه

نمیدونی برای تو دلم چه جوری تنگه

وقتی به تو فکر می کنم چقد برام قشنگه

خیلی دوستت دارم من از فکر تو شبا بیدارم

من از زندگی بی تو بیزارم عزیزم خیلی دوستت دارم

خیلی دوستت دارم واسه تو چیزی کم نمیذارم

واسه تو حوشبختی میارم عزیزم خیلی دوستت دارم

گذر زمان با تو حس نمی کنم اصلا

اینو بدون عشقم جز خوبی نمیبینی از من

نمیدونی حالم تو که نیستی خیلی بد میشه

نمیدونی دنیا واسه من چه جوری رد میشه

کاری مردی دنیا واسه من قشنگ و زیبا شه

عاشق تو بودن برام معنی زندگی باشه

غمی نمی مونه برام با تو تا ته دنیا

تا تویی منارم میدونم نمی مونم تنها

خاطرات

خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !
.
.
.
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!
.
.
.
دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!
هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهــــــــــم دیدن تو بود !!
.
.
.
ســــر زده بیــــــا …
کمــــــﮯ آشفتــــگی بــــد نـیست …
آن وقــــــت …
تکــــــاندن ِ شانــــــه هاﮮ ِ پُـر غُـبــــــار
و مُرتب کردن ِ موهــــــاﮮ ِ پریـشــــــانت ،
بهانـــــــﮧ اﮮ مـﮯشود براﮮ ِ زندگـــــــﮯ . . .
.

ارامش...

درگیر رویای توام

منو دوباره خواب کن

دنیا اگه تنهام گذاشت،

تو منو انتخاب کن

دلت از آرزوی من،

انگار بی خبر نبود

حتی تو تصمیمای من،

چشمات بی اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم،

تا با چشام خواهش کنم

درارو بستم روت،

تا احساس آرامش کنم

باور نمی کنم ولی،

انگار غرور من شکست

اگه دلت میخواد بری،

اصرار من بی فایدست

هر کاری می کنه دلم،

تا بغضمو پنهون کنه

چی میتونه فکر تو رو،

از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بزار،

یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم منه،

به کم قانعم نکن

میدانی چقدر دوستت دارم ؟

دوستت دارم قطرات منقوش بر پنجره ی زندگی است خالق نقش طراوت


 

دوستت دارم تحجر را به قاب تفکر فرو می برد


 

دوستت دارم بر سطح یکنواخت سیاه و سفید زندگی برجستگی امید میدهد


 

دوستت دارم میچکاند اشک شوق را از درون چشمان سیمی بی احساس


 

دوستت دارم حلقه ی اتصال دلهاست در کویر بی نقش خیال سرد


 

دوستت دارم طراوت می دوزد بر پیراهن تنهایی


 

دوستت دارم ناقوس پر طنین ماندن است در معبد چشم انتظاری


 

دوستت دارم کلام یکسان شدن است در سایه ی تضاد


 

دوستت دارم بیان شیرین عدالت است در دادگاه هستی


 

دوستت دارم داغ ترین درجه ی سوزاندن است


 

دوستت دارم اوج ذوب شدن است در نهاد قلب سرد


 

دوستت دارم کلام پیوند است برای مسیری جدا



دوستت دارم تنها رنگی است که سرخی پاییز را به عشق رنگ می آمیزد

میدانی چقدر دوستت دارم؟

من همانم...

وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !

فکر نکن که فراموشت کرده ام ….

یا دیگر دوستت ندارم !

نه ….

من فقط فهمیدم :

وقتی دلت با من نیست ؛

بودنت مشکلی را حل نمی کند ،

تنها دلتنگترم میکند … !

 


تو مقصری، اگر من دیگر " منِ سابق " نیستم

پـس من را به "مـن" نبودن محکوم نکن !

من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت ..

یـادت نمی آید؟

من همانـم

حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ...